روح و ریحان

عمری که می گذرد...

نمیدونم قراره چند سال زنده باشم و زندگی کنم.
عمری که رفته رو اینجا ثبت میکنم. چند سال بعد یه نگاه می ندازم به ماه ها و روزایی که پشت سر گذاشتم و خلاصه شو با عنوان روح و ریحان برای همیشه ماندگار میکنم... برای وقتی که تو این دنیا نیستم.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

مزرعه ای برای دل نبستن*
• قرآن به دنیا می‌گوید «لهو» و «لعب». فکرش را بکنید! این مشغولیت‌های دنیا، همین کارهای روزمره ما، اگر به هدفِ زندگیِ جاودانه‌مان نباشد، فقط یک بازی و سرگرمیِ بی‌خود است. فقط غفلت می‌آورد.


«انّما الحیوه الدّنیا لعِبٌ و لَهو» (انعام/32) (عنکبوت/ 64) (محمد/36) (حدید/20)



بی دلیل نوشت:
چند وقتیه که حس نوشتنم نمیاد
فقط شبا ایده های خوب به ذهنم میرسه
ولی اونقدر خسته ام که نمیتونم پا شم و لامپ روشن کنم و برم سراغ دفتر و قلم که ایده ام رو یادداشت کنم
اون موقع هایی هم که انرژی دارم حس نوشتم ندارم
ینی قلم و دفتر میگیرم جلوم دریغ از یک کلمه
اینگار طلسم شده باشه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۴۵
روح و ریحان ...

چند وقتیه که دارم زندگی میکنم
اونطوری که دلم میخواد
کلی گلدون خریدم برای پرورش گل
یه غنچه که باز میشه از ته قلبم شاد میشم


صبح که از خواب پا شدم، سنبل آبی رو دیدم
شب قبلش متولد شد
کامل کامل
به زیبایی پر طاووس بود


مشکلاتی دارم که دلیلش خودمم
حلالشم خودمم
اما سخته
اراده ندارم
خدا باید کمکم کنه
اینا چیزایی که مانع از لذت بردنم میشه

من باید بهترین باشم
خوب خوب خوب
شاد باشم و به دیگران انرژی بدم


خدا کمکم کن
من بدی رو دوست ندارم
خودت یکاری کن بهتر زندگی کنم
ضعفامو از بین ببر




ماه رمضون داره میاد
ازین که باید روزه بگیرم خوشحال نیستم
ازین خوشحالم که رحمتتو حس میکنم با تمام وجود
ازین خوشحالم که دعاهامو بی جواب نمیذاری، همونطوری که تو مهمونیای قبلی بود، رحیم...

چیزایی ازت میخوام که میدونم لیاقتشو ندارم
خودم باید زمینه هاشو ایجاد کنم تا لایق بشم
اما سخته بدون تو

میدونم و عمل نمیکنم
مثل همون الاغی که بار کتاب به پشتش داره


امسال دعام اینه

خدایا کمک کن از زندگیم کامل لذت ببرم
هیچ جیز نتونه مانع این لذت بشه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۴
روح و ریحان ...


آرایشگر دستی رو موهام کشید و گفت: آخه حیف نیست میخوای کوتاهش کنی؟ منکه کوتاه نمیکنم

 این حرفا رو واسه جلب مشتری میگه و الا کیه که از پول بدش بیاد؟

گفتم حوصله نگهداریشو ندارم
هوا که داره گرم میشه نمیتونم تحمل کنم یه حجم اضافی رو سرم باشه، کلافه میشم
گفت چطور تو این گرما تحمل چادرو داری؟ اضافی نیست رو سرت؟

از تو آینه نگاش کردم داشتم فکر میکردم چی بگم ولی چیزی به ذهنم نرسید و سکوت کردم

تو تاکسی نشسته بودم
ترافیک بود
راننده هم ازون دسته راننده های کولر روشن نکن!!!
دو تا خانم کناری خودشو باد میزدن و من خونسرد  و بی حرکت نشسته بودم
یکی از خانما گفت چه راحت نشستی اونم با این چادر گرمت نیست واقعاً؟


گفتم زیر چادرم بهشته، هوای بهشت که گرم نیست... تا دلت بخواد خنکه
 این جمله رو  تو دلم گفتم،  فقط یه لبخند کوتاه تحویلش دادم.
گرمم بود اما تحمل این گرما رو داشتم همینکه حس میکنم با این شرایط خدا نظر ویژه تری بهم داره تحمل گرما برام آسون میشه،
یکی حواسش به من هست مگه میشه من حواسم جای دیگه باشه؟!
کاش این جمله ها رو در جواب اون خانم آرایشگره گفته بودم...

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۰۰
روح و ریحان ...
جمعه که میشد ده تا تسبیح با رنگای مختلف میاورد
بعد شروع میکرد با هر کدومشون صلواتای صدتایی میفرستاد که سر جمع بشه هزارتا صلوات

گفتم خب مرد حسابی با یه تسبیح هم میتونی هزارتا ذکر بگی
میگفت نه نمیشه قاطی میکنم، این تسبیحا رو میبینی؟ این یکی رو از مشهد واسم آوردن، اون یکی رو خودم از قم خریدم
همشون برام حس و حال ویژه ای دارن

از تسیج سیاه شروع میکرد و میگفت این دور صلوات به نیت آمرزش گناهامه، گناهایی که قلبمو تیره کرده
بعد عقیق سرخ و سبز و سفید و ...
 
آخرش تسبیح آبی رو دست میگرفت و میگفت دلم میخواد مثل آب زلال باشم...
 
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۲۲
روح و ریحان ...

به عنوان پژوهشگر ویژه به یه کنفرانس تو استامبول دعوت شدم
2شب اقامت رایگان
فرصت خوبیه
اما...
من خسته شدم از این همه راه که اخرش بن بسته
این همه مدرک و اسم و اعتبار آدمو به کجا میرسونه
هیچ انگیزه ای برای ادامه این مسیر ندارم...
دارم دور برگردون میزنم:)

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۵۳
روح و ریحان ...

همه آدما باید تو زندگیشون چوپانی رو تجربه کنن
یعنی شغل اکثر پیامبران الهی
زندگی تو طبیعت آدمو به تفکر وا میداره
به نظر من همه چوپانا ادمای اندیشمند و در نوع خودشون فیلسوفن

دیروز که مراقب گوسفندا بودم به این نتیجه رسیدم
اولش کلافه شدم، باید یه جا وا میستادم و نمیذاشتم از محدوده مشخص شده جلوتر بیان
گوسفندا موجودات آرومی هستتن و این آرامشو به ادم منتقل میکنن


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۴۷
روح و ریحان ...

یه نفس عمیق...
بالاخره تموم شد
به هزار زحمت تموم شد
ولی حس رسیدن به بن بست دارم...



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۱
روح و ریحان ...

خدایا یه فرجی برسون
خسته شدم
تو این یه ماه خواب درست حسابی نداشتم...
کی میخواد تموم شه :(

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۴ ، ۱۹:۰۴
روح و ریحان ...

دیشب قبل از خواب داشتم به این فکر میکردم که هر وقت قطار داره میاد می ایستم تا تماشاش کنم
خیلی حس خوبی داره
فکر میکنم تو این قطارا زائرایی هستن که از مشهدالرضا برمیگردن یا مسافرایی که میخوان برن مشهد..


در گذر از مسیر روزمرگی ها
دلخوش کرده ام به لجظه عبور قطار دلتنگی ها

قطاری که به جانب طوس میرود

ساعت هشت صبح

تقاطع من و ریل آهنی

نگاهی پر از التماس
گره میزنم نگاه را به نگاه مسافران قطار
تا دخیل حاجت گره بزنند به پنجره فولاد بارگاه سلطان طوس

قطار رد شد
من جا ماندم بین روزمردگی هایم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۱
روح و ریحان ...

تا حالا کسی سنگ جلو پاتون انداخت؟

آب جوب بالا آمده بود و کل خیابون رو آب گرفته بود
دو تا مامور شهرداری داشتن مسیر رو باز میکردن و جریان آب رو به سمت کانال هدایت میکردن

از همون دور که منو دیدن گفتن جلو نیا
اما من تا جایی که میتونستم از رو جدولا رفتم جلو

رسیدم به بریدگی
مامور شهرداری گفت کجا میخوای بری؟ گفتم که راه نیست
مغرورانه گفتم مسیرم ازین طرفه

دیگه چاره ای نداشتم جز برگشتن

مامور شهرداری گفت از اون خیابون میتونی به مقصدت برسی؟

گفت آره
رفت دوتا سنگ آوردگفت از رو اینا رد شو برو اون سمت خیابون

دلم سوخت... چقد بد برخورد کردم.... تمام کفشش تو آب بود اما کفش من اصلا خیس نشد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۳
روح و ریحان ...