آرایشگر دستی رو موهام کشید و گفت: آخه حیف نیست میخوای کوتاهش کنی؟ منکه کوتاه نمیکنم
این حرفا رو واسه جلب مشتری میگه و الا کیه که از پول بدش بیاد؟
گفتم حوصله نگهداریشو ندارم
هوا که داره گرم میشه نمیتونم تحمل کنم یه حجم اضافی رو سرم باشه، کلافه میشم
گفت چطور تو این گرما تحمل چادرو داری؟ اضافی نیست رو سرت؟
از تو آینه نگاش کردم داشتم فکر میکردم چی بگم ولی چیزی به ذهنم نرسید و سکوت کردم
تو تاکسی نشسته بودم
ترافیک بود
راننده هم ازون دسته راننده های کولر روشن نکن!!!
دو تا خانم کناری خودشو باد میزدن و من خونسرد و بی حرکت نشسته بودم
یکی از خانما گفت چه راحت نشستی اونم با این چادر گرمت نیست واقعاً؟
گفتم زیر چادرم بهشته، هوای بهشت که گرم نیست... تا دلت بخواد خنکه
این جمله رو تو دلم گفتم، فقط یه لبخند کوتاه تحویلش دادم.
گرمم بود اما تحمل این گرما رو داشتم همینکه حس میکنم با این شرایط خدا نظر ویژه تری بهم داره تحمل گرما برام آسون میشه،
یکی حواسش به من هست مگه میشه من حواسم جای دیگه باشه؟!
کاش این جمله ها رو در جواب اون خانم آرایشگره گفته بودم...