تجربه
از آدمایی که راحت دروغ میگن باید دوری کرد
به این نتیجه رسیدم که تمام دوستی ها بر اساس یک منفعت طلبیه
و واقعا راست گفتن که رفیق بی کلک مادر
قرار بود امروز صبح ساعت 9:30 با شوهرش بیان دنبالم با هم بریم شهرک صنعتی کار پایان نامه مو انجام بدم
دیشب پیام داد: مادرشوهرم حالش خوب نیست الان بیمارستانیم. میشه یه وقت دیگه بریم؟
(با توجه به اینکه مادر ناتنی شوهرشه و هیچکدوم دل خوشی ازش ندارن، نمیدونم چی شد انقدر واسشون عزیز شد؟!!)
منم با وجود تمام دلخوری که ازش داشتم نوشتم: خدا شفا بده، خودم میرم
مثل روز برام روشن بود که داره دروغ میگه
از کجا؟
از ساعت آخرین ورود تلگرام، گوشیش که به اینترنت متصل نمیشه پس صد در صد خونه بود
چقدر دلم شکست...
چقدر بغض کردم...
از اینکه دیگران چرا منو احمق فرض کردن
چرا به همه سواری مجانی دادم ولی نوبت به من که میرسه از یه کار ساده دریغ میکنن
من چقدر ساده ام
یاد من باشه دیگه به کسی خوبی نکنم
امروز صبح رفتم پیش مدیرعامل کارخونه
باهام همکاری نکرد
اومدم بیرون رفتم بالای یه پل عابر پیاده وسط کمربندی
مثل تو فیلما
تا تونستم گریه کردم با صدای بلند
ولی بازم سبک نشدم
بد جوری دلم شکست
دوشنبه قراره شهدای غواصو بیارن به شهرمون
برم پیش اونا درد و دل کنم شاید سبک بشم