روح و ریحان

عمری که می گذرد...

نمیدونم قراره چند سال زنده باشم و زندگی کنم.
عمری که رفته رو اینجا ثبت میکنم. چند سال بعد یه نگاه می ندازم به ماه ها و روزایی که پشت سر گذاشتم و خلاصه شو با عنوان روح و ریحان برای همیشه ماندگار میکنم... برای وقتی که تو این دنیا نیستم.

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پدر و مادر گرفتار

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۷ ب.ظ

چند وقت پیش یه فیلم دیدم به اسم پدرومادر گرفتار
پدر و مادر هر دو کارمند بودن و سخت درگیر کارشون، تا حدی که توجه زیادی به پسر ده ساله شون نداشتن
پسر بیچاره همش پرخاشگری میکرد
کسی رو دوست نداشت
همه رو اذیت میکرد

مدیر مدرسه زنگ میزنه به دفتر کار مادر
مادر به زور کارشو رها میکنه و به مدرسه میره تا پیگیر کارش بشه
وقتی برگشتن خونه مادر حسابی پسرشو دعوا کرد
پسر تو خونه وقتی تنها بود منزوی و آروم بود اما در حضور پدر و مادرش خیلی شیطونی میکرد
شاید میخواست ابراز وجود کنه

مادر و پدر تصمیم گرفتن برای اداره خونه خدمتکاری رو استخدام کنن به علاوه اینکه مادر باردار بود و انجام کارهای خونه واسش سخت بود

مادر به پسر گفت با خدمتکار خوب رفتار کن و بهش احترام بذار
اما پسر از همون اول شروع کرد به شیطنت کاری و سر به سر گذاشن این خدمتکار

خلاصه بعد از گذشت چند هفته این خدمتکار اونقدر به پسر توجه و محبت کرد که پسرک عاشقش شد حتی اونو از مادرش هم بیشتر دوست داشت

روزهای یکشنبه که خدمتکار به کلیسا میرفت پسر بی صبرانه منتظرش بود، حتی دیگه دسپخت مادرش رو هم دوست نداشت


روز تولد پسر، پدرش به دلیل تنگ دستی براش چند تا جوجه خرید
پسر خیلی خوشحال شد
خدمتکار بهش یاد داد که چطور ازونا مراقبت کنه
و پسر هم از بودن در کنار خدمتکار لذت میبرد

رفتارهای صمیمی پسر و خدمتکار  کم کم باعث حسادت مادر شد...

ادامه داره....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۹
روح و ریحان ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی