خدایا یه فرجی برسون
خسته شدم
تو این یه ماه خواب درست حسابی نداشتم...
کی میخواد تموم شه :(
خدایا یه فرجی برسون
خسته شدم
تو این یه ماه خواب درست حسابی نداشتم...
کی میخواد تموم شه :(
دیشب قبل از خواب داشتم به این فکر میکردم که هر وقت قطار داره میاد می ایستم تا تماشاش کنم
خیلی حس خوبی داره
فکر میکنم تو این قطارا زائرایی هستن که از مشهدالرضا برمیگردن یا مسافرایی که میخوان برن مشهد..
در گذر از مسیر روزمرگی ها
دلخوش کرده ام به لجظه عبور قطار دلتنگی ها
قطاری که به جانب طوس میرود
ساعت هشت صبح
تقاطع من و ریل آهنی
نگاهی پر از التماس
گره میزنم نگاه را به نگاه مسافران قطار
تا دخیل حاجت گره بزنند به پنجره فولاد بارگاه سلطان طوس
قطار رد شد
من جا ماندم بین روزمردگی هایم
تا حالا کسی سنگ جلو پاتون انداخت؟
آب جوب بالا آمده بود و کل خیابون رو آب گرفته بود
دو تا مامور شهرداری داشتن مسیر رو باز میکردن و جریان آب رو به سمت کانال هدایت میکردن
از همون دور که منو دیدن گفتن جلو نیا
اما من تا جایی که میتونستم از رو جدولا رفتم جلو
رسیدم به بریدگی
مامور شهرداری گفت کجا میخوای بری؟ گفتم که راه نیست
مغرورانه گفتم مسیرم ازین طرفه
دیگه چاره ای نداشتم جز برگشتن
مامور شهرداری گفت از اون خیابون میتونی به مقصدت برسی؟
گفت آره
رفت دوتا سنگ آوردگفت از رو اینا رد شو برو اون سمت خیابون
دلم سوخت... چقد بد برخورد کردم.... تمام کفشش تو آب بود اما کفش من اصلا خیس نشد
هیچ وقت دقدقه ی اینو نداشتم که چی بپوشم، چند وقتیه ذهنمو درگیر کرد.
شلوار جین مشکی
بلوز سفید کوتاه با آستینای بلند
شال سفید
سرچ کردم در مورد قوانین پوشش تو آمریکا
نسب به مسئله ی حجاب زیاد سخت نمیگیرن